قلب بنفش (پارت 17)

ارسلان:دیانا از دستشویی اومد داشت گریه میکرد،دیانا چته
دیانا:خط افتاد
ارسلان:از خوشحالی بغلش کردم و دورش زدم و بوسش کردم
دیانا:🥲♥️
ارسلان: خانواده ی دو نفرمون داره بزرگ میشه باید خوشحال باشی
دیانا:ارسلان رو محکم بغل کردم،انگار دیگه داشتم با ارسلان بهتر میشدم و خیلی جور شده بودیم
ارسلان: قلبمیی
بعد از کلی محبت به همدیگه
ارسلان:هستی پیام داده بود که جلسه دادگاه شنبه بود و من هم شنبه جلسه ی مهمی داشتم و نمیتونستم کنسل کنم
به هستی گفتم که عقب بندازه زمان رو با اینکه دوست داشتم زودتر جدا شیم
دیانا:ارسلان من و تو که الان میشم من و تو و اون بچه تو که میخوای طلاق بگیری از هستی ارمغان رو دیگه میدی هستی؟
ارسلان:ارمغان کلا از یادم رفته بود اون لحظه یکم نا امید شدم این دختر چه گناهی کرده این وست ،دیانا نمیدونم باس فکر کنم
دیانا:اوکی

محو خوندن نشی لایک یادت بره💀💕✨
اگه اسم رمان رو تو میزاشتی چی میزاشتی؟
دیدگاه ها (۶)

مبارک مبارک بازم تولد داریمممم

قلب بنفش (پارت 18)

قلب بنفش (پارت ۱۶)

قلب بنفش(پارت 15)

رمان: لجبازی پارت : 27

رمان بغلی من پارت های ۸۶و۸۷و۸۸ارسلان: من که باورم نمیشه دیان...

رمان بغلی من پارت ۲۲ارسلان: در باز شد و همون دختری که تو کاف...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط